نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم... کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم... میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ... |
به دشت سینه من پر گشودی به سقف کلبه ویرانه دل گرفتی آشیان آنجا غنودی بگو ای غم سرایی جز دل من چنین مخروبه آیا دیده بودی ؟ تو که ماوا در این ویرانه کردی ز صاحبخانه اش پرسیده بودی؟ مرو ای غم که بی تو این دل من چو فانوسی شکسته سوت و کور است مرا بی همزبان مگذار مگذر که با شادی رهم بس دور دور است ...