تنها بودن قدرت می خواهد ،
و این قدرت را کسی به من داد ،
که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم…
[شنبه 11 / 7 / 1391
| 23:30 | نويسنده: rasoul]
بگو تمام تـــــــــو مال مــــن است
دلــــــــم میخواهد
حســـادت کنم به خـــــــودم…
[شنبه 11 / 7 / 1391
| 23:30 | نويسنده: rasoul]
در خیال دیگری می رفت…
و من ،
چه عاشقانه کاسه ی آب پشت سرش خالی می کردم…
[شنبه 11 / 7 / 1391
| 23:29 | نويسنده: rasoul]
جـــــدا که شدیم…
هر دو به یک احســـاس رسیدیم
تو به “فراغـــــــــــت”
من به “فراقــــــــــــت”
یک حرف که مهم نیست….
[شنبه 11 / 7 / 1391
| 23:27 | نويسنده: rasoul]
شب ها خوابم نمی برد…
از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم
بی انصاف…
محکم زدی ،
جایش مانده است…
[شنبه 11 / 7 / 1391
| 23:25 | نويسنده: rasoul]
از تو عبور میکنم ، فقط نگاه میکنی
من اشتباه میکنم ، تو هم گناه میکنی
ازم عبور میکنی ، ببین، سقوط میکنم
به من نگاه کن ، بزن ، فقط سکوت میکنم
[شنبه 11 / 7 / 1391
| 23:24 | نويسنده: rasoul]
هر چقدر
عطـــرت را عوض کنی
باز هم تنـــت،
بوی کثیف خیـــانت را میدهد…
عزیز لعنـــتی ام…
[شنبه 11 / 7 / 1391
| 23:22 | نويسنده: rasoul]