اسلایدر

عاشقانه

عاشقانه


سلام به همه عزیزان امیدوارم لحظات خوبی داشته باشند

زخـمـی كـهنـه امــ

سایـه ی رنـجی پـایان یـافتــه،

دوستـت دارمــ

و بـه لـمـس ِ سرانـگشتـانـت

بـر سایـه ی ایـن زخمــ

دلـخوشمــ.


 

 

کاش دنیا می مُرد

دلم نیامد بگویم آدم ها!

آنوقت

هیچکس

سراغی از ما نمی گرفت

من لَم می دادم به خیالی که خیال نبود

و تو

تکیه می دادی به من

و مُدام شعر می خواندی

شعر شعر شعر ..

عمری بیهوده نمی گذشت!


 

دلــم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛

پــُـر از جــایِ خــالـیِ تـــو

پــُـر از دلــتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو

پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن

در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــو

پــُـر از حــس پــرواز

پــُـر از تــو . . .

دلـتـنـگـی هــا


گـاه از جـنـسِ اشـک انـد و گـاه از جـنـسِ بـغـض ؛

گـاه سـکـوت مـی شـونـد و خـامـوش مـی مـانـنـد

گـاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـی شـونـد و مـی بـارنـد . .

دلـتـنـگـیِ مـن بـرایِ تـو امـّـا

جـنـسِ غـریـبــی دارد . . .

از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . .

اَز دلـَــم دلـگیـــرَم !

کــــه نَبــــودَنـتــــ را صَبــــورانــــه تحمـــــل میکـنَــــد . . .

بـی هیـــچ شِـکــــوه ای ...!!!


 

تو که می آیی

پنجره ای باز می شود

پرده بی رنگ دلتنگی

کنار می رود

آرام میان جانم

خانه می کنی


 

طعنه زدی به غصه هام ، گفتی بهم نمیرسیم

گفتی زیادی واسه من ، فرقی نداره بی کسیم

خسته شدم از منه تو ! از من و این غرور سرد

بسه دیگه حرفی نزن ، خسته شدم از این نبرد

تو و غرور لعنتی ، من و شبای پر سکوت

تموم این زمین برام ... شده مثه کویر لوت

میترســـم از شــبی

تــو باشــی وُ شـــعر نبـــاشد وُ حــس جنــون ..

میترســـم از روزی

شـــعر باشــد وُ عشــق باشـــد

امـــا

تــو نبـــاشــی ،

مــن باشـــم و ُ یـــک دل خون

روشـن اسـت کـه خـسـتـه ام

زیـرا آدمـیـان در جـایـی بـایـد خـسـتـه شـونـد

از چـه خـسـتـه ام، نـمـی دانـم

دانـسـتـنـش بـه هـیـچ رو بـه کـارم نـیـاید

زیـرا خـسـتـگـی هـمـان اسـت کـه هـسـت

سـوزش زخـم هـمـان اسـت کـه هـسـت

و آن را بـا سـبـبـش کـاری نـیـسـت

آری خـسـتـه ام و بـه نـرمـی لـبـخـنـد مـی زنـم

بر خـسـتـگـی کـه فـقـط هـمـیـن اسـت

در تـن آرزویـی بـرای خـواب

در روح تـمـنـایـی بـرای نـیـنـدیـشـیـدن!

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پرده‎ی وهم خیال

صبح روشن را صفای سایه‎ی مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فرو مانده است در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز توفان حوادث فارغ است

کوه گردون‌سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته‎ایم

ورنه این صحرا تهی از لاله‎ی سیراب نیست

آن چه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

جلوه‎ی صبح و شکرخند گل و آوای چنگ

دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می‎جویی «رهی» در ملک عشق؟

موج را آسودگی در بحر بی‎پایاب نیست

حتے از هَمین راه دور...

شاید تو

سُکـوت میـان کلاممــ ـ ـ بـاشـے...

دیـده نمی شوی!

امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے كنمـ ...

شایــد تــو...

هَیاهـوی قلبـمــ ـ ـ بـاشـے ...

شنیـده نمـے شوی...

امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ ... دیوانه وار

میگیره قلب چشمام ، از بس که گریه کردم

دیگه نفس ندارم ، مثل یه روح ســـــــــردم

با ســـاز کهنه امشب ، آهنگ غم رو ساختم

توی قمار عشــــــقت ، بدجور دلم رو باختم

سینه حـــــــریم درده ، قلبم اجاق خاموش

دیگه طپش نداره ، یادم تو رو فـــــــــراموش

در ســــتایش ِ چشــــمهایــت

شــعری نــمیتوان گفت

خاضـــعانه

تنــها بــاید

تماشـــا کــرد ، مســت شد ، رهــا شد ...

 

شب شکــــــنم به عشق تو ... هنوز ماه من تویی

عشـــــــــــق تو شد گناه من ... رمز گناه من تویی

قبله عشــــــــق من شدی ... لحظه عاشقی من

عـــــــــطر خوش ترانه ای ... شرط نگاه من تویی

تو عمق سلول نگات ... اســـــــــــیر و زندون توام

خوشم به حبس این نگاه ... که اشتباه من تویی !

 

 

  

 

 

 

 



 
 

يكي را دوست مي دارم ،

ولي افسوس او هرگز نمي داند

نگاهش ميكنم ، شايد بخواند از نگاه من ،

كه او را دوست دارم

ولي افسوس او هرگز نگاهم را نمي خواند

‹ و ا ي › به برگ گل نوشتم من ،

كه او را دوست مي دارم

ولي افسوس ، او گل را به زلف كودكي آويخت ،

تا او را بخنداند صبا را ديدم و گفتم صبا ،

دستم به دامانت بگو از من به دلدارم ،

تو را من دوست مي دارم

ولي ناگه ، ز ابر تيره برقي جست

و روي ماه تابان را بپوشانید

من به خاكستر نشيني ،عادت ديرينه دارم

سينه مالا مال درد ، اما دلي بي كينه دارم

پاكبازم من ولي ، در آرزويم عشق بازي

مثل هر جنبنده اي ، من هم دلي در سينه دارم

من عاشق ، عاشق شدنم

در كدامين مكتب و مذهب ، جرم است پاكبازي

در جهان ، صدها هزاران پاكباز ، در سينه دارم

كار هر كس نيست مكتب داري اين پاكبازان

هديه از سلطان عشق ، بر هر دو پايم پينه دارم

من عاشق ، عاشقشدنم 

من از بيراهه هاي هله بر مي گردم و آواز شب دارم

هزار و يك شبي ديگر ، نگفته زير لب دارم

مثال كوره مي سوزد تنم از عشق ، اميد طَرب دارم

حديث تازه اي از عشق مردان حَرب دارم

من عاشق عاشق شدنم ، من عاشق عاشق شدنم

 

 

 
 

به همین سادگی رفتی بی خداحافظ

عزیزم سهم تو شد روز تازه سهم من اشک که بریزم

به همین سادگی کم شد عمر گلبوته تو دستم

گله از تو نیست میدونم خودم اینو از تو خواستم

به جون ستاره هامون تو عزیزتر از چشامی

هر جا هستی خوب و خوش باش

تا ابد بغض صدامی تو رو محض لحظه هامون نشه باورت

یه وقتی که دوست ندارم اینو به خدا گفتم به سختی

من اگه دوست نداشتم پای غم هات نمی موندم

واست این همه ترانه از ته دل نمی خوندم

اگه گفتم برو خوبم واسه این بود که

می دیدم داری آب می شی ،

می میری اینو از همه شنیدم دارم از دوریت می میرم ؛

تا کنار من نسوزی از دلم نمی ری عمرم نفسامی

که هنوزی تو رو محض خیره هامون که نفس نفس

خدا شد از همون لحظه که رفتی روحم از تنم جدا شد

تو كه تنها نمي موني من تنها رو دعا كن

خاطراتمو نگه دار اما دستامو رها كن

دست تو اول عشق بپسرش به آخرين مرد مردي

كه پشت يك ديوار واسه چشمات

گريه مي كرد گريه مي كرد گريه مي كرد

 


 

هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار ديــدي؟

يــار خــودت را از خــودت بــيــزار ديــدي؟

 
  آيــا تـو هـم هر پــرده اي را تا گشودي؟

 

  از چــار چــوب پـنـجـــره ديـــــوار ديــدي؟

 
 اصـلا بـبـيـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودي؟

 

از زيـــر امــــواج آســـمـان را تــار ديدي؟

 

نـام کـسي را در قـنـوتت گـــريـه کـردي؟

 

از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» ديدي؟

 

در پـشـت ديـوار ِحياطي شعـر خوانـدي؟

 

دل کـنـدن از يــک خــانه را دشـوار ديدي؟

 

آيا تو هم با چشم ِ بـاز و خيس ِ از اشک



خواب کسي را روز و شب بـيـدار ديدي؟

 

رفتي مطب بي نسخه برگردي به خانه؟


بيـمار بـودي مثل ِمن ؟ ، بيمار ديــدي؟؟

 حقـا که بـا مـن فــرق داري ــ لا اقـل تـ

 او را که مي خواهي خودت يک بـار ديدي

 

                                                     
 

میگن هیچ عشقی تو دنیا ، مثله عشقه اولین نیست
 

میگذره یه عمری اما ، از خیالت رفتنی نیست
 

داغه عشقه هیچکی مثله ، اونکه پس میزنتت نیست
 

چقده تنهاشی وقتی ، هیچکسی هم قدمت نیست
 

چقده سخته بدونی ،اونکه میخوایش نمیمونه
 

که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه
 

چقده برای اونکه ، جون میدی غریبه باشی

 

بگی میخوام با تو باشم ، بگه میخوام که نباشی

 

چقده سخته بدونی ،اونکه میخوایش نمیمونه

 

که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه

 

 چقده برای اونکه ، جون میدی غریبه باشی

 

بگی میخوام با تو باشم ، بگه میخوام که نباش

 

لعنت به عشق اول...........از خیالت رفتنی نیست

 


 

| |


    

اگر باز تنها بشم به گوشه اي اسير بشم بي ياد عشقت چه كنم؟

 وحشت تاريكي شب ستاره را خط كشد بي نور چشمات چه كنم؟ اگر

ابرتيره باز چهره بنددروي تو غم ببارد اشك سرد بي مهربونيت چه كنم؟

 اگر روزي تو صدات به دوشش پرز غم بشه توي گلويت بغض بشه با گريه

هايم چه كنم؟ اگر روزي رو لبت خنده نياد سكوت بشه تو اون سكوت

گريه كنم بي خنده هايت چه كنم؟ اگر يروز برم سفر تو بگي اون تنها

ميشه پرنده بشي پيشم بياي بگو باعشقت چه كنم؟ اگر تمام هستی

 

فرش زير پات بشه قدم نذاري تو اگر بگو با جانم چه كنم؟ اگر تمام

زندگيم هديه بشه تو دست تو اما نگي دوسم داري بگو باقلبم چه كنم؟

 

براي تو ازين كوير دلم را هديه ميكنم كه فقط جواب بدي من بي تو چه

كنم؟ بدون فقط براي توست طنين و اهنگ دلم هر نفسم ميگه بمون تو

 نباشي چه كنم؟

 

| |

  دل بی کس اشنای غروبه            خدای مهربون تمومش دروغه

خدایا نگا کن به این قلب زارم         نذار از تو برگرده این قلب تارم

من از کودکی خاطراتم سیاهه         نمیگم خدا کار تو اشتباهه

ولی این چه رسمه که  من غرق ذلت   ولی عده ای غرق شادی و نعمت 

مرا در همان کودکی در خیابان       رها کردن و مانده ام زار و گریان

در این بی کسی ها ندارم کسی را     عجب سرنوشتی خدایا خدایا 

مرا هم ردیف جماعت نکردی        نمیگم که بر من عنایت نکردی

من از عغده هایم برایت بگویم       خدایا یه عمر که در جستجویم

دل بی کس من راهی نداره            اگه غرق خون کناهی نداره

اخه اون میدونه که من چی کشیدم     که از دست دنیا و کارش بریدم

میدونه که من طاقتم سر رسیده        میدونه که جونم به اخر رسیده 

میدونه که راهی ندارم میدونه          میدونه کناهی ندارم میدونه

مرا در همان کودکی در خیابان       رها کردن و مانده ام زار و گریان

در این بی کسی ها ندارم کسی را     عجب سرنوشتی خدایا خدایا

 

                                                    

 

 

حرفهای یه دل شکسته

چی نصیبت میشی وقتی زجرم میدی؟

من به تو دل بستم کاشکی می فهمیدی

چی نصیبت میشه وقتی من داغونم؟ 

وقتی که با گریه به تو می فهمونم

چی نصیبت میشه وقتی که من بی تابم؟

وقتی که از غصه تا سحر بی خوابم

این حقیقت داره من به تو دل بستم 

کاشکی می فهمیدی چقدر عاشق هستم

می دونی بد حالم دلم از غصه خونه

واسه تو درمون درد من اسمونه

داره عادت میشه شبهای شبگردی

کاش می موندی پیشم.ارومم می کردی

گریه ام و می بینی بی خیال رد میشی

تو که اینقدر خوبی پس چرا بد میشی؟

 

                                   

 

دنـــیـای آدمـــا رو بــبـیــن عــزیـز 

ایـنقده جلـوی مـن اشک نـریز

تواین دنیا یکی لبهاش پرخنده وشاده

یکی غمگینه و همزاد فرهاده

یــکی مجنــونه و لیــلا نـداره

تو شبهاش نداره تک ستاره

یکی از بس که گریونه چشاش کوره

راه رسیدن به یوسفش دوره

یکی تو غصه ها رفیقه راته 

تاجون داره رفیق باوفاته

یکی خنجر زده به یار جونیش

مثه یه مار زخمی اون زده نیش

یکی تو رویاها می بینه یارش

قسمت خدا،میشینه اون کنارش

یکی فقط تو شادیا باهاته 

بی وفا رفیق نیمه راته

یکی دلتنگه و گریونه چشماش

عزیزش رفته و گذاشته تنهاش

یکی زندونیه توعمق قلبش

اونو دوسش داره میدونه قدرش

یکی کارش شده گریه و دعا

یوقت نشه زمعشوقش جدا

یکی دلش می خواد تو قلب تو خونه بسازه

شدی عاشق دیگه باهات نسازه

یکی مثل یه مادر مهربونه

محبت و توقلبت می نشونه

یکی مثل من دلتنگ صداتم 

آره همون رفیق باوفاتم

 

| |


باده ی عاشق زهر باده جداست
بی وفا ، مستی مگر از باده ی عشقت نبود
کین چنین دل را شکستی،کین شکستن هم خطاست

 

 

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست. بی وضو در کوچه ایی لیلا نشست. گفت یا رب از چه خوارم کرده ایی. بر صلیب عشق دارم کرده ایی. مرد این بازیچه دیگرنیستم.این تو و لیلای تو من نیستم. گفت ای دیوانه.لیلایت منم.  در رگت پنهان و پیدایت منم. سالها با جور لیلی ساختی. من کنارت بودم و نشناختی؟

 

 

 

 

نا امیدانه ز دل آه غریبانه کشیدم
نا امیدی نکشیدی که بدانی من چه کشیدم
نا امیدانه زدم تکیه بر دیوار حسرت درد غربت نکشیدی که بدانی من چه کشیدم
 
 

آتش گرفته ای غم و افروختم بس است

یک دم رها نمی کنی ام سوختم بس است

سنگین شدم ز درد و چو سنگی به در خویش

خون را چو لعل در جگر اندوختم بس است.

 
 
 
 
 

 

شعر طنز

 

 

شاعر زن میگه :

به نام خدایی که زن آفرید

حکیمانه امثال ِ من آفرید

خدایی که اول تو را از گل

و بعداً مرا از خشت آفرید!

برای من انواع گیسو و موی

برای تو قدری چمن آفرید!

مرا شکل طاووس کرد و تو را

شبیه بز و کرگدن آفرید!

به نام خدایی که اعجاز کرد

مرا مثل آهو ختن آفرید

تو را روز اول به همراه من

رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف

مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما

بلندگو به جای دهن آفرید!

وزیر و وکیل و رئیس ات نمود

مرا خانه داری خفن! آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب

شراره، پری، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر

براد پیت من را حَسَنْ آفرید!

برایم لباس عروسی کشید

و عمری مرا در کفن آفرید

پاسخ شاعر مرد:

به ‌نام خداوند مردآفرین

که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد

چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید

و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد

مکانی درون بهشت برین 

خدایی که از بس مرا خوب ساخت

ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم

تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست

نه کار پزشک و پروتز، همین!

نداده مرا عشوه و مکر و ناز

نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید

جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد

به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت

و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک

من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود

که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر

و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایشت

نشسته مداوم تو را در کمین!

برگرفته از: عاشق تنهایی

 


ادامه مطلب
| |

سلام من به تو یار قدیمی

  منم همون هوادار قدیمی

هنوز همون خراباتی و مستم

ولی بی تو سبوی می شکستم

همه تشنه لبیم ساقی کجایی

گرفتار شبیم ساقی کجایی

اگه سبو شکست عمر تو باقی

که اعتبار می تویی تو ساقی 

اگه میکده امروز شده خونه تزویر

وای شده خونه تزویر

تو محراب دل ما

تویی تو مرشد و پیر

همه به جرم مستی سر دار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

یه روزی گله کردم من از عالم مستی

  تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی

من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید

تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید

پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم

آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم

همه به جرم مستی سر دار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

میگن مستی گناه به انگشت ملامت

باید مستها رو حد زد به شلاق ندامت

سبوی ما شکسته در میکده بسته

امید همه ما همت تو بسته

به همت تو ساقی تو که گره گشایی

تو که ذات وفایی همیشه یار مایی

همه به جرم مستی سر دار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

همه به جرم مستی سر دار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

همه به جرم مستی سر دار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

سر ساقی سلامت وای سر ساقی سلامت

سر ساقی سلامت وای سر ساقی سلامت

 

| |

و میان این همه غم، به من شراب بده 

 

بـه سلامتی خودم، بــه من شراب بده

 

و بزن به تار و دف، جنـــون گرفتــــه تنم

 

و بــزن بــــزن دِ بــــزن، بزن که من بزنم

 

که به سیم آخر خود که منفجر بشوم

 

کـــــه درون این گلدان کنـــار این مریم

 

که چه وزن مضطربی نشسته در سر من

 

که به رقص آمده است سرود آخــــــر من 

 

در تنم بزن رگ را، کــــــه مرگ منتظراست

 

دیر می شود ... حالا که مرگ منتظراست

 

به دلم برات شده که مرگ می رسد و ...

 

کـــــــه نایست فکر نکن فقط برو به جلو

 

بلبم لبان مرا، بـــزاق را حل کن

 

نگذار می میرم، مــرا معطلّ کن

 

پس بگیر قلب مرا به من شراب بده

 

به سلامتی خـــدا به من شراب بده

 

و بگرد دور خودت ، مرا بسر گیجان!

 

از جهــــــان دایره ای ، تولــّد انسان

 

سر من نمی چرخد، جهان پیـــــر نگرد

 

که بیاورم ایمان ... شروع فصلی سرد

 

که ترا زمین خوردم، جنازه ام اینجاست

 

باورم بکن مـــــرُدم، جنازه ام اینجاست!

 

و بکش حضور مرا که عشق پاره شود

 

تا کـــه آسمان شبم پر از ستاره شود

 

بعد ماه را تو بکش بدون شکلی خاص

 

کـه بمیرد از بودن، چقدر بی احساس!

 

چــــــه خمار پرهوسی! شراب لازم نیست

 

که بکن به شعر، مرا،کسی مزاحم نیست

 

حال مستِ مستِ توام بگیر دست مرا

 

و بگیــــــر بـا هیجان خدای مست مـرا

 

لب زخم کهنه من سری به خون زده است

 

کـــــه ببخش شعر مرا اگر جنون زده است

| |

 

شبی از سوز دل گفتم قلم را

بیا بنویس غمهای دلم را

 قلم گفتا برو ای بیمار عاشق

ندارم طاقت این بار غم را

 

           ****************************************************
  

شراب وشعر وساغر باش ای دوست 

به روی شانه ام پر باش ای دوست

غم بی تکیه گاهی خواهدم کشت
 برای من برادر باش ای دوست

           ****************************************************
 

چه خونها از پرم باید بریزم 

از آن چشم ترم باید بریزم

دلم وقتی هوایت کرده باشد
 چه خاکی بر سرم باید بریزم؟

           ****************************************************

به تن شولای زرکوبی بمیرم
  در اوج شادی وخوبی بمیرم

  چه حالی می دهد جنگل تو باشی
 کنار کلبه ای چوبی بمیرم

           ****************************************************
 

روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه ی من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنی
د

           ****************************************************

حسرت

 

حسرت اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت

ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت

يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت

از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيم

مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود

ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت


 از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست

غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست

در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست

می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست

شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

           ****************************************************
 

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

           ****************************************************
 

 

با بودن تو حال من اصلا خراب نیست

 می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است

 دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد

 چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند

 حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا

 باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود

 این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته است

 اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...

 

           ****************************************************
 

دوستی با هرکه کردم عاقبت قلبم شکست

 

 

                       تکیه بر دیوار کردم خاک بر پشتم نشست

  

 

 

شعرای عاشقانه ادامه مطلب
 

 

 


ادامه مطلب
| |